: خوش طبعی و مزاح با مردم
در حدیثی ازپیامبر(صلی الله علیه وآله) است که می فرمایند: «انّی لامزح و لا اقولُ الّا حقّاً»;
من مزاح و خوش طبعی می کنم، ولی جز حق نمی گویم.
روایت شده است که در یکی از اوقات، پیامبر(صلی الله علیه وآله)خطاب به پیرزن کهن سالی فرمودند: پیر زنان به بهشت نمی روند!
پیرزن گفت: چرا آنان به بهشت نمی روند؟
رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: مگر این آیه را تلاوت نکرده ای که می فرماید: (إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاء فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً)(واقعه: 35 و 36); ما پیرزنان را آنچنان که خود می دانیم، در روز قیامت زنده می کنیم و آنها را به شکل دوشیزگان در می آوریم.
یکی از اصحاب امام صادق(علیه السلام)نقل می کند که روزی حضرت به من فرمودند: مزاح و شوخی کردن شما با یکدیگر چگونه است؟ من در جواب عرض کردم: کم است. فرمودند: چرا با یکدیگر مزاح نمی کنید؟ مزاح کردن از حُسن خلق است و به واسطه آن، برادر مسلمانت را خوش حال می سازی. سپس امام صادق(علیه السلام) فرمودند: سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)این گونه بود که مزاح می کردند و با این کارشان می خواستند دیگران را خوش حال کنند.
روایت شده است: هنگامی که قریش آزار پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به آخرین حد رساندند و هنگامی که آن حضرت به «ثقیف» پناهنده شدند و آن مردم نیز عده ای از سبک سران و اوباش خود را علیه ایشان شوراندند، جبرئیل بر ایشان نازل شد و گفت:
خداوند حیله و نیرنگ قومت علیه تو و پاسخی را که به تو دادند، شنید و اینک به فرشته کوه ها فرمان داده است تا هرچه درباره آنان می خواهی به او فرمان دهی و او اجرا کند. در این هنگام، فرشته کوه ها به آن حضرت سلام کرد و ایشان را مخاطب خود قرار داد و گفت: مرا به آنچه خواهی فرمان ده که اگر خواهی دو کوه دو جانب مکّه را بر روی آنان بخوابانم. اما پیامبر بزرگوار و باگذشت فرمودند: پروردگارا! قوم مرا بیامرز که آنان نادانند.
در نقل دیگری است که جبرئیل به پیامبر(صلی الله علیه وآله) گفت: خداوند به آسمان و زمین و کوه ها دستور داده است تا در فرمان تو باشند، اما پیامپیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمودند: عذاب را از امّت خود به تأخیر می افکنم تاشاید خداوند بر آنان توبه کند.
عایشه در وصف اخلاق رسول خدا(صلی الله علیه وآله)می گوید: او نه بداخلاق بود و نه دشنام گو و نه پرخاشگر و غوغاگر; در کوچه و بازار، بدی را با بدی مقابله نمی کرد، بلکه عفو و گذشت داشت.
در جریان جنگ «احد»، دندان های جلوی دهان پیامبر(صلی الله علیه وآله) شکست و صورتش شکاف برداشت. اصحاب آن بزرگوار بسیار ناراحت شدند و از آن حضرت خواستند که دشمن را نفرین کند. اما پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آنها فرمودند: «انّی لم ابعث لعاناً و لکنّی بُعثتُ واعیاً و رحمةً»; من ناسزاگو مبعوث نشده ام، بلکه دعوت کننده و مایه رحمت برانگیخته شده ام، سپس به جای نفرین دعا کردند:
«اللهمّ اهد قومی فانّهم لا یعلمون» و به روایت دیگری، عمربن خطّاب به پیامبر(صلی الله علیه وآله) عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! ای رسول خدا، نوح بر قوم خود نفرین کرد و گفت: (رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً)(نوح: 26) اگر تو ما را نفرین کنی همه ما به هلاکت می رسیم. اینک ببین که بر پشت شما لطمه وارد شده و صورتت مجروح کشته و دندان هایت شکسته شده و در عین حال، به جای نفرین برای دشمن دعا می کنی و می گویی: خدایا! قوم مرا هدایت کن، زیرا ناآگاه هستند؟!
مساوات:
پیامبر و اوصیای ایشان راه و رسم مساوات را در روابط و مناسبات اجتماعی سخت پاس می داشتند. رفتار پیام آور هدایت و عدالت، و منطق عملی آن حضرت سراسر نشان از رعایت مساوات داشت; چنان که آن حضرت در نگاه کردن به اصحاب نیز آن را پاس می داشت.
از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «کان رسول اللّه تقسم لحظاته بین اصحابه فینظر الی ذاو ینظر الی ذا بالسوّیه»; رسول خدا(صلی الله علیه وآله)این گونه بودند که نگاه هایشان را بین اصحاب تقسیم می کردند. به این شخص و آن شخص مساوی نگاه می کردند. مجلس ایشان چنان بود که هیچ تفاوتی میان او و اصحابش دیده نمی شد. از ابوذر نقل شده است: سیره پیامبر چنین بود که در حلقه ای میان اصحاب می نشستند، به گونه ای که اگر غریبی وارد مجلس می شد، نمی دانست رسول خدا(صلی الله علیه وآله)کدام است، تا اینکه سؤال می کرد.
اقبال لاهوری می گوید:
امتیازات نسب را پاک سوخت آتشِ او این خس و خاشاک سوخت.
پیامبر(صلی الله علیه وآله)کسانی که خود را از طبقه برتر می دانستند و به نژاد و قوم و قبیله و پدران خود تفاخر می کردند با تندترین کلمات نکوهش کرده; چنان که فرموده است: «کلّکم بنو آدم و آدم من تراب لینتهینّ قومٌ بآبائهم او لیکونّن أهون عندالّله من الجعلان»;همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک. باید قومی که به پدرانشان فخرفروشی می کنند بدین کار پایان بخشند مگر اینکه نزد خداوند پست تر و بی ارزش تر از سوسک فضله غلطان باشند.
مشورت:
پیامبر(صلی الله علیه وآله)در حدیثی به حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: «لا مظاهرة اوثق من المشاوره»;هیچ دستگیره و پشتیبانی محکم تر از مشورت نیست. پیامبر با اینکه هیچ نیازی به مشورت نداشتند، اما با این حال، مشورت می کردند. این کار حضرت به گفته استاد شهید مطهّری، دو دلیل داشت:
یکی اینکه در دین پایه گذاری نکند که بعدها هر کس حاکم و رهبر شد، بگویند او فوق دیگران است و دیگر نیازی به مشورت ندارد. دیگر اینکه با این کار، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به دیگران شخصیت و ارزش می دادند. نظر و فکر و تفکّر دیگران را محترم می شمردند; نمی گفتند: من پیامبر هستم و عقل کل، و تو هیچ نمی فهمی.
از برخی از اصحاب چنین نقل شده است که هیچ کس بیش از رسول خدا با اصحابش مشورت نمی کرد. با اینکه اصحاب به آن حضرت ایمان داشتند و هر چه می گفت، می پذیرفتند، اما نمی خواستند سبکشان انفرادی باشد و در مسائل، تنها تصمیم بگیرند; زیرا کم ترین ضرر این کار آن است که شخصیت اصحابشان مخدوش می شد; چنان که گویی آنها اساساً فکر ندارند و فقط او باید دستور بدهد و دیگران عمل کنند. و این لازمه اش آن است که بعدها هر کس دیگری هم که رهبر شود همین گونه عمل کند و بگوید:
لازمه رهبر شدن این است که فکر و نظر بدهد و غیر رهبر فقط تبعیت کند. ولی پیغمبر در مقام نبوّت، چنین کاری نمی کردند، شورا تشکیل می دادند که چه کنیم؟
برای نمونه، در بدر شورا تشکیل دادند. و در نتیجه در جنگ پیروز شدند. در احد هم شورا تشکیل دادند و با اصحاب مشورت کردند که دشمن تا نزدیک مدینه آمده است، چه مصلحت می دانید؟ از مدینه خارج شویم و در بیرون مدینه با آنها بجنگیم و یا در مدینه باشیم و وضع خودمان را داخل مستحکم کنیم؟ در این صورت، مدتی ما را محاصره می کند، اگر موفق نشد شکست خورده، برمی گردد.
بسیاری از سال خوردگان و با تجربه ها تشخیصشان این بود که مصلحت این است که در مدینه بمانیم. اما جوان ها که بیشتر غرور داشتند، ناراحت شدند و گفتند: ما در مدینه بمانیم و بیایند ما را محاصره کنند؟! ما تن به چنین کاری نمی دهیم، می رویم بیرون شهر با آنها می جنگیم. تاریخ می نویسد: خود پیامبر مصلحت نمی دیدند که از مدینه خارج شوند، می گفت: اگر در مدینه بمانیم موفقیتمان بیشتر است; با سال خوردگان موافق بودند ولی چون دیدند اکثریت اصحاب، که جوان ها بودند، گفتند: نه از مدینه بیرون می رویم و در دامنه احد با دشمن می جنگیم، ایشان هم پس از اتمام جلسه، اسلحه برداشتند و از شهر بیرون آمدند و فرمودند: برویم بیرون. کسانی که این نظر را داده بودند، گفتند:
یا رسول اللّه!
چون شما از ما خواستید، ما نظرمان را دادیم، ولی در عین حال، تابع نظر شما هستیم; اگر مصلحت نمی دانید، برخلاف نظر خودمان در مدینه می مانیم، اما پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمودند: پیغمبر همین قدر که اسلحه پوشید و بیرون آمد، دیگر صلاح نیست اسلحه اش را کنار بگذارد. حال که بنا شد بیرون برویم، می رویم